سلام
مدتهابود حوصله نوشتن وآپ کردن نداشتم....اما عیدفطربهانه ای شد برای نوشتن...
1سال دیگه هم گذشت....
1 ماه رمضان دیگه تمام شد......
امیدوارم بازهم لایق دیدارماه مبارک رمضان باشیم....
عیدتون مبارک روزه دارها
عید رمضان آمدوماه رمضان رفت****صدشکر که این آمدو صدحیف که آن رفت
ديشب كه على تو را غسل ميداد وقتى اشكهاى جانسوز او را ديدم،
وقتى ضجههاى حسن و حسين را شنيدم، وقتى مو پريشان كردن و صورت خراشيدن زينب و امكلثوم را ديدم ديگر تاب نياوردم،
نه من، كه كائنات بيتاب شد و چيزى نمانده بود كه من فرو بريزم و زمين از هم بپاشد و كائنات سقوط كند.
تنها يك چيز، آفرينش را بر جا نگاه داشت و آن تكية على بود بر عمود خيمة خلقت، ستون خانة تو.
على سرش را گذاشته بود بر ديوار خانة تو و زار زار ميگريست.
اين اگر چه اوج بيتابى على بود اما به آفرينش، آرامش بخشيد و كائنات را استقرار داد.
چه شبى بود ديشب! سنگينى بار مصيبت ديشب تا آخرين لحظة حيات،
بر پشت من سنگينى ميكند. همچنانكه اين قهر بزرگوارانه تو كمر تاريخ را ميشكند.
از على خواستى ـ مظلومانه و متواضعانه ـ كه ترا شبانه دفن كند و مقبرهات را از چشم همگان مخفى بدارد.
ميخواستى به دشمنانت بگويى دود اين آتش ظلمى كه شما برافروختهايد
نه فقط به چشم شما كه به چشم تاريخ ميرود و انسانيت، تا روز حشر از مزار دُردانة خدا،
محروم ميماند. چه سند مظلوميت جاودانهاى! و چه انتقام كريمانهاى!
دل من به راستى خنك شد وقتى كه صبح، دشمنان تو با چهل قبر مشابه در بقيع مواجه شدند
و نتوانستند بفهمند كه مدفن دختر پيامبر كجاست.
من شاهد بودم كه در زمان حياتت آمدند براى دغلكارى و نيرنگبازى اما تو مجال ندادى
و آنها باقى مكر و سياست را گذاشته بودند براى بعد از وفات و تو آن نقشه را هم نقش بر آب كردى.
اما هميشه خشك و تر با هم ميسوزند، مؤمنان و مريدان آيندة تو نيز اشك حسرت خواهند ريخت،
گم كرده خواهند داشت و در فراق مزار تو خواهند گداخت.
چهل قبر مشابه! چهل قبر همسان! و انسانها بعضى واله و سرگشته،
برخى متعجب و حيران، عدهاى مغبون و شكست خورده، گروهى از خشم و غضب،
كف به لب آورده و معدودى از خواب پريده و هشيار شده.
« سیاه و سفید یعنی چه؟
- یعنی اینها یا خمارند یا نشئه؛ یا سیاه یا سفید. اما ما هر کدام مان هزار رنگ داریم... گاهی قرمزیم، گاهی
سیاه، پاری وقت ها هم سبز و پاری وقت ها هم وقتی گندمان در می آید، قهوه ای! »
این دنیای لعنتی عشق هم دارد ! ؟
نمی بینی نام مجنون را بر بیدی نهادند که با باد هر هوسی
می لرزد...
فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید ؟
خداوند پاسخ داد : دستور کار او را دیده ای ؟
او باید کاملا" قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد.
باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.
باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.
باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.
بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند.
و شش جفت دست داشته باشد.
فرشته از شنیدن این همه مبهوت شد.
گفت : شش جفت دست ؟ امکان ندارد ؟
خداوند پاسخ داد : فقط دست ها نیستند. مادرها باید سه جفت چشم هم داشته باشند.
-این ترتیب، این می شود یک الگوی متعارف برای آنها.
خداوند سری تکان داد و فرمود : بله.
یک جفت برای وقتی که از بچه هایش می پرسد که چه کار می کنید، از پشت در بسته هم بتواند ببیندشان.
یک جفت باید پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد !!
و جفت سوم همین جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند،
بتواند بدون کلام به او بگوید او را می فهمد و دوستش دارد.
فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.
این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید .
خداوند فرمود : نمی شود !!
چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.
از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند، یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد.
فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.
اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی .
بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده ام. تصورش را هم نمی توانی بکنی که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد .
فرشته پرسید : فکر هم می تواند بکند ؟
خداوند پاسخ داد : نه تنها فکر می کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد .
آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.
ای وای، مثل اینکه این نمونه نشتی دارد. به شما گفتم که در این یکی زیادی مواد مصرف کرده اید.
خداوند مخالفت کرد : آن که نشتی نیست، اشک است.
فرشته پرسید : اشک دیگر چیست ؟
خداوند گفت : اشک وسیله ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش.
فرشته متاثر شد.
شما نابغهاید ای خداوند، شما فکر همه چیز را کرده اید، چون زن ها واقعا" حیرت انگیزند.
زن ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می کنند.
همواره بچه ها را به دندان می کشند.
سختی ها را بهتر تحمل می کنند.
بار زندگی را به دوش می کشند،
ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند.
وقتی می خواهند جیغ بزنند، با لبخند می زنند.
وقتی می خواهند گریه کنند، آواز می خوانند.
وقتی خوشحالند گریه می کنند.
و وقتی عصبانی اند می خندند.
برای آنچه باور دارند می جنگند.
در مقابل بی عدالتی می ایستند.
وقتی مطمئن اند راه حل دیگری وجود دارد، نه نمی پذیرند.
بدون کفش نو سر می کنند، که بچه هایشان کفش نو داشته باشند.
برای همراهی یک دوست مضطرب، با او به دکتر می روند.
بدون قید و شرط دوست می دارند.
وقتی بچه هایشان به موفقیتی دست پیدا می کنند گریه می کنند و و قتی دوستانشان پاداش می گیرند، می خندند.
در مرگ یک دوست، دل شان می شکند.
در از دست دادن یکی از اعضای خانواده اندوهگین می شوند،
با اینحال وقتی می بینند همه از پا افتاده اند، قوی، پابرجا می مانند.
آنها می رانند، می پرند، راه می روند، می دوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستید.
قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد
زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند می دانند که بغل کردن و بوسیدن می تواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد
کار زن ها بیش از بچه به دنیا آوردن است، آنها شادی و امید به ارمغان می آورند. آنها شفقت و فکر نو می بخشند
زن ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند
خداوند گفت : این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد
فرشته پرسید : چه عیبی ؟
خداوند گفت : قدر خودش را نمی داند
کمی دیرتر
نوشته:سید مهدی شجاعی
جديدترين رمان سيد مهدي شجاعي با عنوان كمي ديرتر اول اسفند روي پيشخوان كتابفروشيها مينشيند. اين اثر كه از چهار فصل زمستان، پاييز، تابستان و بهار تشكيل شده، نگاهي است متفاوت و نقادانه به فضاي انتظار جامعه امروز. رمان با يك اتفاق شگفت و غريب آغاز ميشود، جشن نيمهشعبان و مجلسي پرشور و بسياري كه فرياد «آقا بيا» سردادهاند... در اين ميان جواني و فريادي كه: «آقا نيا...» اين شروع جذاب ما را با شخصيتهايي آشنا ميكند كه همه مدعي انتظارند اما وقتي هنگام عمل ميرسد و هنگامه عمل به شعارها ميرسد، آن نميكنند كه ميگفتند. رمان در فضايي مكاشفهگونه و بيزمان پيش ميرود و مواجه همه آدمها را ميبينيم با قصه ظهور... و كشف چرايي «آقا نيا»ي جوان. شجاعي در اين رمان همه اقشار و همه آدمها را با بهانههايشان براي نخواستن امر ظهور، دقيق و ظريف معرفي ميكند. تا آنجاكه حتي به راوي هم رحم نميكند و در فضايي بسيار بديع، خودش را هم در معرض اين امتحان ميگذارد. نويسنده در «كمي ديرتر» همه آفتهاي انتظار را با شخصيتهاي قصهاش براي مخاطب روايت نميكند، بلكه به تصوير ميكشد و نشانش ميدهد... انسانهاي مدعي انتظار و منتظر ظهور غريبه نيستند؛ خودمانيم و شجاعي در رمانش به خوبي به اين زبان دست يافته كه وقتي از هر قشر و صنف و گروهي يك نمونه آورده با مصاديق كار ندارد و در پي اثبات شمول ادعايش است. نويسنده در پايان همه موشكافيهايش در نقد منتظران به دنبال آن است كه مخاطب منتظر واقعي را بشناسد و ببيند كه انتظار به فريادهاي بلند «آقا بيا» نيست؛ به دلي است كه براي حضرت ميتپد و اخلاصي كه ميان زندگي جاري است و آقايي كه خودش به ديدار منتظرانش ميآيد...
میلاد با سعادت امام موسی کاظم مصادف با 7صفرمبارک باد
«مَنْ کَفَّ نَفْسَهُ عَنْ أَعْراضِ النّاسِ أَقالَهُ اللّهُ عَثْرَتَهُ یَوْمَ الْقِیمَةِ
وَ مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ کَفَّ اللّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ یَوْمَ الْقِیمَةِ.»:
هر که خود را از آبروریزى مردم نگهدارد، خدا در روز قیامت از
لغزشش می گذرد، و هر که خشم خود را از مردم باز دارد،
خداوند در روز قیامت خشمش را از او باز دارد.
آيين چراغ خاموشي نيست!
با همه بلند بالایی؛ دستم به شاخسار آرزو نرسید!
15 آذر سالروز مرگ علی حاتمی...نامش ماندگارو یادش گرامی باد
اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام حَرارَةً فى قُلُوبِ الْمُؤ منینَ لا تَبْرَدُ اَبَداً.
براى شهادت حسین علیه السلام ، حرارت و گرمایى در دلهاى مؤ منان است که هرگز سرد و
خاموش نمى شود .
کتاب جامع احادیث الشیعه ، ج 12، ص 556
خطبه اول نهج البلاغه ترجمه ناهید آقامیرزایی
سپاس كسي را كه گويندگان در ستودن او درمانند و شمارندگان نتوانند بخشندگيهايش را بشمارند و كوشايان از عهده گزاردن حق او برنيايند، كسي كه همتهاي بلند در راه شناخت او لنگ است، و انديشه هاي ژرف به گوهر تابناكش پي نبرد. صفاتش را نه حدودي است پديدار، و نه نشاني است آشكار. و آنها نه در وقت بگنجد و نه با زمان نابود شوند. به قدرتش خلايق را خلق كرد و بادها را از در رحمتش بپراكند و زمين را با سنگهاي گران استوار ساخت
آغاز دين شناخت اوست، و كمال شناخت باور كردن او، و كمال باور كردن يگانه دانستن او، و كمال يگانه دانستن اخلاص به او، و كمال اخلاص نفي صفات از اوست، چه هر صفتي نشان دهد كه غير از موصوف است و گواهي هر موصوف نشانگر آن است كه غير از صفت است. پس هر كس ايزد تعالي را با رفت همراه كرد برايش همتايي خواند، و هر كس كه براي او همتايي خواند دوتايش دانست، و هر كس دوتايش خواند جزء جزءاش دانست، و هر كس كه او را جزء جزء دانست، ذاتش را نشناخت، و هر كس او را نشناخت به او اشاره كرد، و هر كس كه اشاره كرد به او، محدودش انگاشت، و آن كه محدودش انگاشت، و آن كه محدودش انگاشت، معدودش شمرد. و آن كه گويد در كجاست، او را درون چيزي پنداشت، و هر كس بگويد او بر چيست، چنان است كه ديگر حسابها را از او خالي دارد
پديده اي نيست كه او را پديد آورده باشند و نيستي هرگز گوي سبقت از هستيش نبرد. با هر چيز هست و همنشين آن نيست، و چيزي نيست كه از او تهي است. هر چه خواهد پديد آرد و نيازي به جنبش و وسيله و ابزار ندارد. به آفريدگانش پيش از آن كه چشم به گيتي بگشايد بيناست، و تا به ابد يكتاست، نه او را ياوري است و نه همدمي كه از بودنش مايوس گردد و از نبودنش وحشت كند.
آفرينش را آغاز كرد و جهان را از نيستي به هستي آورد، بي آنكه انديشه اي به كار برد، و يا آزمايشي كند، و جنبشي پديد آرد و اشيا را به هنگام مناسب آفريد و هر يك را در جاي خود نهاد، و اجزاي مخالف را با هم سازگار ساخت، و هر سرشتي را اثري بداد و آن اثر را در ذات آن نهاد. آفريدگان را پيش از آفريدن مي شناخت، و بر آغاز و پايانشان آگاه، و با سرشت و چگونگي آنها آشنا بود.
ادامه مطلب...
تو رو حتی تو رویامم ندیدم ، ولی یه عمره جات خالیه پیشم
ندیدمت ، چه احساس غریبی، ندیدمو برات دلتنگ میشم
فقط بگو کدوم هفته ، کدوم روز ، کجا منتظر رسیدنت شم
میخوام کاری بدم دست خودم که، خودم بهونهی اومدنت شم
سپردی دست کی پیراهنت رو ، که یه عمر برامون نمیاره
چه بوی نرگسی میپیچه اینجا ، اگه این باد سرگردون بذاره
بیا تا کفترا دورت بگردن، براشون هر قدم دونه بپاشی
چراغون میکونم پس کوچه ها رو شاید قسمت بشه این جمعه باشی
فقط بگو کدوم هفته ، کدوم روز ، کجا منتظر رسیدنت شم
میخوام کاری بدم دست خودم که، خودم بهونهی اومدنت شم
سپردی دست کی پیراهنت رو ، که یه عمر برامون نمیاره
چه بوی نرگسی میپیچه اینجا ، اگه این باد سرگردون بذاره
میلاد با سعادت دهمین اختر امامت و ولایت بر شیعیان مبارک
هرچه هستی باش
با توام
ای لنگر تسکین!
ای تکانهای دل!
ای آرامش ساحل!
با توام
ای نور!
ای منشور!
ای تمام طیفهای آفتابی!
ای کبود ارغوانی!
ای بنفشابی!
با توام ای شور، ای دلشوره ی شیرین!
با توام
ای شادی غمگین!
با توام
ای غم!
غم مبهم!
ای نمی دانم!
هرچه هستی باش!
اما کاش...
نه، جز اینم آرزویی نیست:
هرچه هستی باش!
اما باش!
چون خدا گفته است در خمّ غدیر
با رسول الله ز آیات منیر
ایّها النّاس این بود الهام او زانکه از حق آمده پیغام او
گفت رو کن با خلایق این ندا نیست این دم خود رسولم بر شما
هر چه حق گفته است من خود آن کنم بر تو من از اسرار حقّ آسان کنم
چونکه جبریل آمد و بر من بگفتمن بگویم با شما راز نهفت
این چنین گفته است قهّار جهان حقّ و قیّوم خدای غیب دان
مرتضی والی در این ملک من است هر که این سرّ را نداند او زنست
مثنوی مظهرحق،عطارنیشابوری